زائری بارانی ام ، آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام؛ ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی؟
از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند؛ گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟
ماهی افتاده بر خاکم لبالب تشنگی؛ پهنه آبی ترین دریا، به دادم می رسی؟
ماه نورانی شب های سیاه عمر من؛ ماه من، ای ماه من، آیا به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام؛ هشتمین دردانه زهرا(س)، به دادم می رسی؟
باز هم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد: آقا به دادم می رسی؟
خراسان در خراسان نور در جان تو ميچرخد
مگر خورشيد در چاك گريبان تو ميچرخد؟
خراسان مُهر دريا ميشود با گامهاي تو
به دست ابرها تسبيح باران تو ميچرخد
اگر شوق وصالت نيست در آيينهها، درها
چرا آيينه در آيينه، ايوان تو ميچرخد
طواف عاشقان هم بر مدار چشمهاي توست
سماع صوفيان هم گرد عرفان تو ميچرخد
به سقّاخانهات زيباست رقص كاسههاي نور
در اين پيمانه، آن پيمانه، پيمان تو ميچرخد
بيابان در بيابان گرگ شد، هر كوه، صيّادي
چقدر آهوي زخمي در شبستان تو ميچرخد
در اين آدينه لبريز از آغاز گل، شاعر!
شروع تازهاي در بيت پايان تو ميچرخد
غرق عشق و شور و مستی بی مثال
غوطه ور در عالم فکر و خیال
پر کشیدم از زمین و از زمان
یافتم خود در مکانی لا مکان
آدم و حوا و هرچه زاده اند
گوییا در این زمین استاده اند
هر کسی در دست خود یک نامه داشت
نامه را در نزد حاکم میگذاشت
بعد از آن باری تعالی مینوشت
بنده اش اهل جهنم یا بهشت
رفت و رفت و نوبتش بر من رسید
نامه ام بگرفت و اعمالم چو دید
با غضب افکند سوی من نگاه
گفت چیزی تو نداری جز گناه
چشم تا به جهنم دوختم
از نهیب شعله هایش سوختم
ناگهان زیبا رخی از ره رسید
حال زارم تا که دید آهی کشید
بعد از آن یار و آن دلدار گفت
رو به حق بنمود و با دادار گفت
پور موسی (ع) با تو صحبت میکند
ضامن آهو شفاعت می کند
گر چه او با نامه بد آمده
چند روزی را به مشهد آمده
آمده صد بار بر من رو زده
صحن و ایوان مرا جارو زده
گر چه او هم آبرویم برده است
آب سقا خانه ام را خورده است
خوب میدانم که خوش کردار نیست
لیک دیدم بهر زهرا می گریست